خنده فرع بر کمدی است؛ خندهای
برای اصلاح، نه لودگی. مصادره با رد کردن اغلب خط قرمزها و تلاش برای ایجاد
موقعیتهای طنز به هر قیمتی، نشان میدهد پایبندی خاصی به آرمان کمدی ندارد و
صرفاً میخواهد بخنداند. اینجا کمدی موقعیت اصل میشود و فیلمنامه موضوعیتی ندارد.
گذر از خطوط قرمز جنسی و سیاسی نیز مانند فیلمنامه ابزاری کاربردی جهت القای حس
خنده در مخاطب است.
از نکات مثبت فیلم یکی ایرانیان
خارجنشینی است که با القای رسانهها تصور نادرستی از کشور دارند و دست به کارهای
خندهداری میزنند، و دیگر ترسیم شخصیتهای خیانتکاری که از ابتدا نیز در خط
درستی نبودهاند و با چسباندن خود به تقدسها، هدفی جز رسیدن به امیال نفسانیشان
ندارند. موسیقیهای تند و خارج از عرف، نمایش مشروبات الکلی و خوانندگی و رقص زن
هیچیک شایستۀ سینمای ایران نیستند. نود دقیقه خنده که کاش با قلقلک نفسمان همراه
نبود و خندیدن نه هدف، که وسیلۀ تذکر خطاهایمان بود.
لاتاری روایتی از عشقی نوجوانانه است و گره به مسائل حاکمیتی و نمایاندن
دوگانۀ بهاصطلاح افراطی و معتدل در جریان انقلاب اسلامی میخورد. فیلم با طرح
درست مسئلۀ غیرت، نیمی از راه را خوب پیش میرود. ولی در جهانی نمایشی مهدویان،
راه حلها محدود است و اغلب به فاجعه میانجامد. ایرانِ لاتاری در تمام
مسائل خانوادگی، اجتماعی و سیاسیاش به بنبست خورده و فرار تنها مجال ممکن نسل
جدید است.
سیمای جریان دینی داخلی در فیلم، در جهان نامی جز این ندارد: داعش؛
چهرهای تندرو، بیمنطق و تروریست. با چنین وصفی، هواداری نیروهای انقلابی از این
گونۀ سینما جای تأمل دارد. مهدویان با شلوغکاریهای حرفهایاش، مخاطبان را گیج
کرده و با قلقلک نقاط حساس بدنۀ جامعه، حرف ناصواب خود را در پوششی جذاب به دیگران
پذیرانده است. لاتاری با چهرهای آراسته، برای مسئلهای درست، راه حلی
نامناسب معرفی میکند و با ژستی بیطرفانه قضاوت خود را به مخاطب القا میکند.
برای کسانی که تجربه
تماشای فصل بهار در دشتها، بستانها و باغات دارند و داشتهاند، این تصویر غریب
نیست؛ اینکه میان همه صحراها، مراتع و مزارع گوناگون و دلپسند و مرتب، ناگهان گذر
به باغی ناآراسته میافتد. گلهایش دور از هم و پژمرده. درختانش در هم پیچیده و
خشک و شکسته. جایجایش علف هرز برآمده. دیوارش ویران. میوههایش بر زمین پوسیده و
بر شاخهها گندیده. بوی تعفن از کنجی برخاسته. خانه مار و موش و عقرب. یک سبزی خوفانگیز
و دلگزا.
اگر بپرسی بر این
باغ چه گذشته که در موسم بهار چنین خزانزده مینماید، خواهند گفت باغ بیصاحب
است. برای بهارگردان و جهاندوستان صاحبدل، این بهار نیز با همه نعمات و نغمهها،
در روزگار بیصاحبی، جز همان باغ بیصاحب نیست.
سر گیسوی تو دارم
عاشقم من، بیقرارم
میخوام امشب واسه دستای یخت گرما بیارم
میخوام از فلسفه چشم سیات سردربیارم
حالا که نیستی کنارم
حالا که نمیشی یارم
شده چار فصل دلم غم، تو زمستون یا بهارم
مثل یاکریم یول گیج میخورم، این شده کارم
مثل گرگای بیابون ول و هارم
زهر مارم
از عسلها در فرارم
باید امشب عینهو ابرا ببارم
شب سرمای پاییز، شب شب لرزههای زارم
اگه بشمرم برات دار و ندارم، میبینی نداشتههای
بیشمارم
نه حساب و حال زندگونی دارم
نه توان و تاب رفتن زیر دارم
آخ به چشمی که فرورفته بهش لطمه خارم
آخ به خلوتی که نیست گوشه غارم
تا بزارم
تا بنالم از صمیم دل برای موندنم تو شب تارم
به تو آخرش همهش رو میسپارم
گوش عالم کر میشه از این هوارم
چشم دریا کور شد از گرد و غبارم
آخه با کی بگمت؟ گلم، نگارم
با کدوم جونوری من تو رو در میون بذارم؟
تنگ میخوام تموم آسمونا رو فشارم
بس که لای این دو آسیا به آسیب و فشارم
درد بیهودهای از تو مونده اینجا یادگارم
گور به گور شدم، شبا یک خواب آسوده ندارم
پشت یک گله خیال خالی از فایده سوارم
کاش نبودم یا نمیکردی شکارم
آخ که دیگه طاقت شعرو نیارم
چون نمیدونم همون که گفتمش گفتم و چارم
اما این بارون آذر شده همرنگ آذارم[1]
من عاشق شدم، اگرچه یخده عقل یله دارم
2 آذر
نودوسه
در محضر امام باقر (سلاماللهعلیه) بودم. طفلی در حال بازی وارد شد. امام برخاستند، او را به آغوش کشیدند و فرمودند: «پدر و مادرم فدایت باد!» رو به من فرمودند: «این کودک بعد از من امام شما خواهد بود. تو باید از علومش بهرهمند شوی. این همان صادقی است که رسولالله (صلاللهعلیهوآله) بشارتش را داده.» با پایان سخنان امام، حضرت صادق (سلاماللهعلیه) خندیدند و چهرهشان سرخ شد. امام فرمودند: «آنچه میخواهی از او سؤال کن.
گفتم: «خنده از کجا سرچشمه میگیرد؟» آن کودک لب گشود: «اندیشه از قلب، غم از کبد، تنفس از ریه و خنده از طحال سرچشمه میگیرد.» با شنیدن این پاسخ، برخاستم و پیشانیشان را بوسیدم. (بحارالانوار، ج 47، ص 15)
در روزهای گرم تابستان نودوسه، سهشنبههای
نیمخوشی داشتم. کلاس ویراستاری استاد صلحجو در شهر کتاب مرکزی تهران واقع بود و
تا آخر نیز برایم بیرونق نشد. قصهای از حاضرجوابی ادبا در آن محفل شنیدم که
اشتباهاً بیادبیاش کم بود!
وقتی صحبت از پسوند «ئیّت» عربی شد، ایشان
خاطرهای گفتند. مطلعید که برخی از ویراستاران پیوند این مصدرساز با واژههای
فارسی را جایز نمیدانند، هرچند برخی نام تصرف فارسیانه بر آن مینهند. به درستی و
نادرستی اینها کاری ندارم.
جناب صلحجو نقل میکرد از یک استاد ادبیاتی
درباره واژه خوبیت پرسیده بودند. ایشان نیز با رندی تمام پاسخ داده بود: «عین خریت
است!» حالا معلوم نیست ساخت خوبیت و خریت یکی است یا استعمال خوبیت کاری خرانه است
یا هر دو، و نه هیچ کدام. بخشی از هنر ادیبانه سخن کژتاب و چندپهلو گفتن و بر
مرزهای مفاهیم مخاطب حرکت کردن است.
این واقعیتی است که اغلب مردم بنیانی ندارند. هر بادی به
سویی میبردشان. فطرت ثانویهشان پوششی بر فطرت اولیه شده و با هر غریو و فریادی
به سویی میروند. اکثر ایمان ندارند. اکثرشان نمیاندیشند. آناناند که در دین
داخل میشوند با نصر و فتح و دیندار نمیشوند. اگر میشدند، با بادی مخالف سوی
باطل سوق پیدا نمیکردند. «مردمان یا عالماند یا پیرو علما یا پشههای مردابی که
باد مدبر آنهاست.» این تکهای از کلام امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه است. که من از
خود چیزی ندارم.
من از خود چیزی ندارم. این واقعیتی است در مورد من. در همان
طایفه همجالرعا جا دارم. قوتی در نفسم نیست که بر دعوتها و عودتها برآیم. هر
سخنی را میپذیرم و به هر وعدهای دل میدهم. مدام فریب میخورم. اله من هوای من
است. منگ و ملنگ سوی چاه مشتاقانه میدوم. با کشمشی گرمیام میشود و با مویزی
سردیام میشود. کدام سلسله را مؤسس بودهام؟ کدام حکومت را برانداختهام؟ همیشه
زیر بیرقها سینه زدهام و در عرسات رقصیدهام، بیآنکه بدانم چرا بر سر زدهام و چرا
بر پا چرخیدهام.
درد بیمبنایی و سرگشتگی آدمی را به هر آغوشی میکشاند. از
این درد فراوان باید بنالم. اما نالههای بیمبانیان به چه درد جهانیان میخورد؟
همین که خودم از نومیدی میسوزم و نمیدانم چرا، کافی است. هزار واژه داشتم و
سوخت.
جشنوارۀ
36 واقعاً با قبلیها متفاوت بود. موضوعات متفاوت و خوبی در آن حضور داشت. از درونیترین
مسائل انسانی مانند ترس و تنهایی، تا موضوعات خانوادگی و معضلات اجتماعی مثل اعتیاد،
طلاق، خشونت و شغل زنان، و حتی مسئلههای سیاسی و برونمرزی همچون داعش و عربهای
حاشیۀ خلیج فارس در جشنواره پررنگ حاضر شدند.
اما آنچه
این دوره را متمایز میکرد، تمرکز خاصی بود که بر سینمای مقاومت صورت گرفت. بخشی
از این پرداخت ناشی از سرمایهگذاری سازمانی بر آن بود. ولی این پرداخت نشان داد سینمای
مقاومت، چه دفاع مقدس چه جبهه سوریه، هنوز هم ظرفیتهای بسیار بالایی برای سینمای
ایران دارد. استقبال مردم از این فیلمها نیز نشانگر در جریان بودن گفتمان
مقاومت، بر خلاف شعارهایی که علیه آن مطرح میشود، در میان اجتماع است.
بافتهها و سیاهههای ابرمیم
در تلگرام https://t.me/abrmim
در اینستاگرام abrmim