به زلفت صوفیان وصلند با غمهای
تکراری. به چشمت آهوان رنجند از صد تیر اشکاری. تو داغی بودهای از روز اول در
جهان جاری. تو میدانی که میخواهد ز هستم سهم هر یاری. ببین افتادهام مفلوک در
دامان بیماری. ندارم چشم بر قلبان و بر بازوی دیّاری. که بیخود شعر گفتم ناگهان
در اینچنین تاری. شبی پرخون و پرغم خون شد از عالم دلم باری. نه وصلی خواهم و نی
هجر، زد بر سینهام ماری. به پایانم سلامی دادم ای آقای داداری. گهی آهم، گهی
اندوه، گاهی محو بیگاری. نمیدانم چه میگویم درون شام مرداری. که من در میزنم،
دانم گشایی باب بسیاری. گذشت از استخوانهایم هزاران لشکر کاری. فدای آن تن ممزوج
با نعلین اسواری. بنال آری، بمو آری، بگری آری، بمیر آری
آخرین سفر جزیره هرمز بود و سفری فرسنگی بود. همه شگفتیهای جزیره
سویی باشد و اندوهی که از نداریِ خانوادههای شیعیان بار میشد بر دلم سوی دیگر.
این سوی دوم شایستگی این دارد که سوی چشمم را هم بگیرد. از آن آنِ لمسِ این فقرِ
متراکم و محصور در فکر چارهام. فرش در خانه حسن آقا نبود. خانهشان را بچههای
جهادی ساخته بودند همین سالِ پار که علی و مسعود همسفرشان شدند. این تازه ذکر
خانوادهای است که مثلاً از پوشش کمیته امداد خارج است و همین سببی بود برای مورد
توجه قرار نگرفتنشان؛ گرچه آنان که کمیته پوشانده بودشان نیز بیخانه بودند. گفتهاند
رئیس قبلی بالا کشیده و آبی بر رویش و خاکی بر سرش و سرانش. در اوجِ اعتقاداتِ
قویِ دین بودند. نه آیا همین عقیده مبتلاشان کرده و میان اهل تسنن و دولت به سختی
جانکاهی افتادهاند؟ از طرفی ثروت و قدرت در قبضه اهل خلاف است و از طرف دیگر دولت
تا جایی که توانش بوده پدر این جماعت را درآورده. کشتیهای چینی در خلیج فارس ول
میگردند و دار و ندار دریا را هورت میکشند. این از صید که رسماً تعطیل شده. میماند
قاچاق کالا که نیروهای انتظامی با رگبار آغوش گشودهاند به پذیرایی جزیرهنشینان
بیچیز. لطف مکرر قطعاً حضور سه دانشگاه آزاد است عوضِ ساخت کارخانهای و معدنی
بومی تا فرهنگ آن اقلیم را از بیخ بزند. و سیل گردشگرانی است که جزیره برایشان
حکمِ عشرتکده و حیاط خلوت خانه خرابشدهشان دارد. گردشگر هر غلطی دلخواهش باشد
میکند. مسکرات و مخدرات فراهم است و همبستریهای نامشروع و نامشروعتر در گوشه و
کنار حادث. و بدتر از اینها فراوان است که قلم جان گفتن ندارد و جان شرم گفتن
دارد. همه چیز برای نابودی شیعیان جزیره هرمز فراهم است. نانشان شده مهمانداری
گردشگران، آن هم تنها در حداکثر شش ماه مناسب سال. زود باشد با ساخت و ساز هتلها
و بومگردیها آن نیز نیست و نابود شود. دیری نپاید که راهیِ بندرعباس و شهرهای
دیگر شوند و سرزمینی شود مستعد سرنوشت عادها و ثمودها. این خطوط را با خون دل و
چشمانی اشکبار نگاشتم. نمیدانم به کجا میرسد این یادگاری خونین، لیک میخواستم
با فریادم گوشی را آگه کنم؛ فریادی که انگاری در همین دره سکوت مدفون میماند. چه
دره سکوتی ساختهایم در این دره مجسمهها. چه دره رنگینکمانی برآوردهایم در این
ساحل سرخ. قلعه پرتغالیها را شاهعباسها فتح کردهاند و هزاران قلعه و برج و
باروی نهان و آشکار پی افکندهاند برای ربودن طلای ابلهان. چه سود از اینهمه
گفتن؟ چه سود..
بافتهها و سیاهههای ابرمیم
در تلگرام https://t.me/abrmim
در اینستاگرام abrmim